۲.۱۱.۸۱

وقت است که بازآیی

ای کاش چشمانم لیاقت می یافت که لحظه ای به جمالت روشن شود.
کاش می دانستی که انتظار من از سکون من نیست. انتظار رسم خوشایند من است برای عطشی اساطیری.

هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی

ملامت گو چه در یابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

بیفشان زلف و صوفی را به پا بازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی

#حافظ