۲۲.۴.۸۵

چای تلخ

بچه‌تر که بودم، خوب یادم هست که درآمد پدرم بسیار کم بود. آن‌قدر کم که طعم نداشتن را می‌شد در وعده‌های غذایی هم احساس کرد. یادم هست که صبح‌ها، بودجه آن‌قدر نبود که پنیر و عسل و مربی و خامه سر سفره باشد. چای بود و نان و شکر که تازه شکر هم کوپنی بود و ممکن بود گاهی آن هم سر سفره نباشد.

مادرم برای آن‌که ما طعم نان خالی را حس نکنیم، نان را که گاهی بیات می‌شد، خرد می‌کرد توی نعلبکی چای و کمی شکر به آن اضافه می‌کرد و این می‌شد صبحانه ما. 

اما خوب یادم هست که من عاشق این صبحانه بودم. آن‌قدر دوستش داشتم که گاهی عصرها هم که ضعف می‌کردم، از مادر می‌خواستم کمی نان را برایم بریزد توی نعلبکی چای. حتی گاهی که یا سر برج بود و یا میهمان‌مان شب را پیش ما مانده بود، مادرم با هر حساب و کتابی که بود، پنیر یا مربایی سر سفره‌ی صبحانه اضافه می‌کرد و من با گریه صبحانه خودم را می‌خواستم و مادرم چشم غره می‌رفت. بعدها که بزرگ‌تر شدم و معنی تلخ آبرو را دانستم، فهمیدم که می‌خواسته آبروداری کند.

خلاصه این‌طور وقت‌ها کز می‌کردم کنار سفره و فقط چای تلخ می‌خوردم و دلم به هیچ صبحانه دیگری نمی‌رفت و یادم می‌آید که تمام روز مزه دهانم تلخ می‌ماند.

چند سالی که گذشت، به قول مادر زندگی‌مان رنگ و لعاب گرفت و دیگر کم‌کم صبحانه دوست‌داشتنی‌ام گم شد لابه‌لای پنیر و خامه و مربا و عسل و هزار کوفت و زهر مار دیگر و هیچ‌وقت صبحانه‌ای از گلوی من پایین نرفت. حالا سال‌هاست که صبحانه‌های رنگین روی میز چیده می‌شوند و دیگر از آن صبحانه‌ی خودمانی روی زمین، خبری نیست. و حالا سال‌هاست که صبحانه‌ام فقط یک چای تلخ است و مزه دهانم هم همیشه تلخ‌تر. مگر آن‌که میهمانی داشته باشیم یا به اصرار مادرم چند لقمه‌ای به زور خورده باشم. 

صبح‌ها کنار میز صبحانه، وقتی خواهر کوچکم را می‌بینم که صبحانه‌ی مورد علاقه‌اش شکلات صبحانه است و خودش را برای مربا و عسل و پنیر لوس می‌کند، تلخی مزه دهان‌ام را بیش‌تر احساس می‌کنم. 

یادم هست یک‌بار آن‌قدر دلم گرفته بود که تصمیم گرفتم بی‌خیال نگاه اعضای خانواده، یک‌بار دیگر مزه صبحانه خوب خودم را حس کنم. خواهرم انگار عجیب‌ترین صحنه زندگی‌اش را دیده باشد، به دستانم زل زده بود که داشتم نان را خرد می‌کردم توی نعلبکی چای. و مادرم دوباره چشم‌غره رفت، مثل همان وقت‌ها که میهمان داشتیم. نعلبکی را برداشتم و خالی کردم توی سطل زباله. آخرین جرعه‌ی چای تلخ را سر کشیدم بدون قند، و از خانه زدم بیرون.