۱۷.۴.۸۶

سد

ولی این قصه واقعی بود. سربازی که رئیس پادگان مجبورش کرد به خاطر تخلفی که کرده بود، از شب تا صبح طول حیاط رو پا بکوبه و به چند تا آفتابه که ته حیاط چیده بودن سلام نظامی بده. سربازی که این‌قدر این پاکوبیدن و احترام نظامی براش گرون تموم شد که صبح فردا خودش رو کشت. این قصه واقعی بود. قصه‌ای که نفهمیدم چرا تو بهش خندیدی ؟؟