صفحات دیگر

۸.۱.۸۹

مسیر

عشق بی‌سرانجام وجود نداره !!! بعضی ترکیبای این شکلی اساسن ایراد دارن. چون سرانجام جنسش یه جوریه که کنار عشق قرار گرفتنش منطقی نیس. اصن عشق، سرانجام سرخوده. سرانجام روشه. یعنی چی ؟!! یعنی این که عشق تموم نمی‌شه. هست. چون همیشه هست، پس "سرانجام" معنیشو از دست می‌ده. در ثانی، هر لحظه عاشقیت خودش یه جورایی سرانجامه. عشق مسیره، مقصد نیست.



اونایی که این ترکیبا رو ساختن، اگه نگیم سوء نیت داشتن، حتما انتخاب واژگانشون ایراد داشته. یعنی یا عشقشون عشق نبوده، یا در ترکیب کلمات دچار خطا شدن.


۴.۱.۸۹

در زمان مناسب

با خودم عهد کردم
که اگر یک بار دیگر تماس گرفتی
حتما جواب خواهم داد
و حالا پانزده سال از آن عهد می‌گذرد
و تو هم البته ...
تماسی نگرفته‌ای !!! 


* عکس : سیگار روشن کردن Ashley Smith

۲۹.۱۲.۸۸

آنوفل


بعضی بیماری‌ها خنگ‌اند
مثل آبله
و بعضی باهوش
...
مالاریا
سلولی و سریع
از راه خون
با کمی تب و لرز
به هدف می‌زند
و هنوز هم 
مشتری‌های خودش را دارد

این یک عادت مغشوش نیست
یک حقیقت ملموس است
من
تنها که می‌شوم
یاد تو می‌افتم

قدیم تنهایی، تنهایی بود
حالا
هرجای بی تو
تنهایی‌ست

مدت‌هاست مبتلا شده‌ام
گرچه جان سگ دارم
اما راه گریزی نیست
راه گریزی نخواهد بود

این مدارا بی‌سابقه است
فقط نگران‌ام
به آنوفل
بربخورد

خرداد هشتاد و هشت

۲۷.۱۲.۸۸

یک زن بدبخت

یک زن بدبخت
نوشته ریچارد براتیگان
ترجمه حسین نوش‌آذر
نشر مروارید
۱۳۵ صفحه

"یک زن بدبخت" آخرین کتابی‌ست که ریچارد براتیگان، دو سال قبل از مرگش به پایان رسانده است. این کتاب یک تقریبا سفرنامه است. یک سفرنامه البته به سیاق براتیگان و پر از پراکندگی‌ها و شلوغ پلوغ‌ بازی‌های مخصوص به او. خودش در متن کتاب این‌طور نوشته که فقط یک بار کتاب را از اول تا آخر خوانده است. 

کتاب پر است از داستانک‌های متنوعی که در مسیر سفرنامه سریع و بی‌مقدمه باز می‌شوند و آنی و بی‌دلیل بسته می‌شوند و گاهی حتی فراموش می‌شوند. چند ماجرای اصلی هم از ابتدا تا پایان جریان دارند و گاه گداری به آن‌ها اشاره می‌شود. مثل زنی که خودش را حلق‌آویز کرده و براتیگان خانه‌ی محل حادثه را اجاره کرده است.

قبل از آغاز سفرنامه، یک نامه دو صفحه‌ای به دوستی که به تازگی مرده است، نوشته شده که من را خیلی غمگین کرد و بعد سفرنامه شروع می‌شود. با مشاهده یک کفش نو زنانه وسط چهارراهی در هنولولو. به همین ناگهانی.

طنز زیبایی به سبک منحصر به فرد براتیگان در کل سفرنامه جاری‌ست و این باعث می‌شود که یک‌نفس کتاب را بخوانیم و در عین حال اندوه عمیقی ما را در برمی‌گیرد. 

براتیگان در بخشی از کتاب می‌نویسد : "این داستان در واقع خط سیر مردی‌ست در طی چند ماه و عادلانه نیست که در این شرایط آدم کمال مطلوب را در نظر داشته باشد. حالا بماند که اصلن معلوم نیست چیزی به نام کمال مطلوب وجود داشته باشد....وقتی چیزی وجود ندارد چطور ممکن است اشتباهی پیش بیاید."

در صفحات پایانی از خواننده عذرخواهی می‌کند که یک دفترچه ۱۶۰ صفحه‌ای را هدر داده است. و حتی یک سطر آخر را خالی می‌گذارد بل‌که کس دیگری از آن بهتر استفاده کند. در آخر هم، از شرکت تولید کننده دفترچه، از مغازه فروشنده آن و از شرکت سازنده قلم تشکر می‌کند و سفرنامه را می‌بندد.

نمی‌توانم بگویم که این کتاب را حتمن توصیه می‌کنم. شاید از بهترین آثار براتیگان نباشد. البته از خیلی کارهایش هم بهتر است. اما فقط به عاشقان براتیگان (اگر داشته باشد) می‌توانم بگویم : این کتاب را بخوانید.

پ.ن : گویا این کتاب را نشر چشمه با عنوان "زن بدبخت : سرنوشت" (که ترجمه عنوان دقیق‌تری به نظر می‌رسد)، چاپ کرده است.

+ در خبرگزاری کتاب ایران.

--------------------------------------------------------

پیشنهاد خواندن یا نخواندن کتاب بر اساس نظر شخصی من :


البته اگر بسیار از ادبیات پست مدرن لذت می‌برید می‌شود گفت خوب است بخوانید.

خوابیدن به این سبک



ای فکرهای ناب
ای شعرهای بدیع
ای یادگارهای نوشتنی
ای ترانه‌های سرودنی
ای داستان‌های گفتنی
شما را به همه مقدسات
بگذارید من قدری بخوابم

۲۵.۱۲.۸۸

نیایش

جاودانه باد
یاد ولوله شهرآشوب چشم تو
در نیمه شب بلندترین خیابان شهر
در هول ممتد نگاه تیزبین پاسبانان شب‌زده
در بهمن کم ‌برف پرتشویش
و در آستان فردای بی‌امید بی‌وصل لاکردار

که بطری را پرتاب کرد
در میان کف قیراندود و دل‌مرده خیابان
حفره‌ای بزرگ پیدا شد
و بوسه‌ای
نگران و نحیف ...
جوانه زد 

بهمن هشتاد و هشت

۲۱.۱۲.۸۸

اعاده حیثیت دالتون‌ها


یعنی این که مثلن من همیشه، از همون بچگیام دوس داشتم که این چار تا داداش (جو و جک و ویلی و آوریل) ،خلاصه یه روز، توی یه قسمتی، پوزه این لوک خرشانس مغرور، با اون اسب مبادی آدابشو بمالن به خاک ناشی از ذهن بیمار من بوده ؟!!!
یا هر چی ؟!!!
باشه قبوله !!!!!!!!!

ولی باید اعتراف کنم که همیشه دوس داشتم خلاصه تو یه برنامه یه دلیجانو لخت کنن و به سلامت در برن. یا مثلن آوریل سوتی نده و ... یه بانکو بزنن و دست لوک بهشون نرسه.
اما همش ناامیدانه مطمئن بودم خلاصه دالتونا حریف لوک نمی‌شن. چون قصه این‌جوری بود.

قرار بود از اولشم که این‌جوری بشه. اون کابویی که از سایه خودشم سریع‌تر تیر می‌نداخت و نماینده تمام چیزای خوب بود، خوش‌تیپم بود، باهوشم بود و از همه مهم‌تر سیبیلم نداشت، در مقابل تمام بدی‌ها که جمع شده بود تو این چارتا برادر مفلوک (دالتون‌ها)، که بدقیافه بودن، خنگ بودن و از همه مهم‌تر سیبیلم داشتن، برنده بشه.

حتی یه قسمتی بود که مادر دالتونا که خودشم خلاف‌کار بود و اونم فک کنم سیبیل داشت، اومد زندان عیادت و توی نون باگت اره‌ی آهن‌بُر قایم کرد و داشتن فرار می‌کردن. من واقعا تو اون لحظه داشتم از خوشحالی دیوونه می‌شدم. می‌دونستم که آخرش لوک دوباره زندانیشون می‌کنه. واسه همین سعی می‌کردم واسه همون لحظات حسابی حال کنم. بعدشم که لوک ردشون رو زد، من تلویزیون رو خاموش کردم و با یه روش دالتونی، بیش‌تر از این به اون بچه‌قرتی اجازه خودنمایی ندادم. 

اگرم یه روز انیمیشن‌ساز بشم، یا زن انیمیشن‌ساز بگیرم، یا لااقل بچه‌ام انیماتور بشه، یا دیگه ته تهش یه روز یه دوست انیماتور پیدا کنم، مطمئن باشید تمام سعی‌‌ام رو می‌کنم که یه کارتون بسازم که توش دالتونا دهن لوک رو سرویس کنن. حتی اگه از جایی هم پخش نشه چون بدآموزی داره، پخش نشه، مهم نیست. آره داداش، اصلنم مهم نیست.

+ The Daltons (توضیحی که راجع به هر کدومشون داده باحاله ... مخصوصن راجع به آوریل)

۱۸.۱۲.۸۸

قصابی


اونی که می‌گفت "اگه زن فلانی بشم، خودمو می‌کشم"، 

حالا ازش ۲ تا بچه داره

دیروزم دیدمش
از یه قصابی
شنیتسل می‌خرید و ...
می‌خندید و ...
داشت به قصابه می‌گفت با خنده که ...
راضیه از شنیتسلا و ...
اما دیگه پیراشکی گوشت نمی‌خره و ...
چون آقاشون دوست نداشته و ...
می‌خندید و ...
می‌خندید و ...
خنده‌هاش همشون
شبیه همون خنده‌هاش بود
که قدیما
می‌خندید و می‌گفت با خنده که ...
یعنی فک کن که من زن فلانی بشم، 
حتما خودمو می‌کشم

۱۷.۱۲.۸۸

قصه حسین کُرد شبستری

قصه حسین کرد شبستری
نشر چشمه
با تصحیح ایرج افشار و مهران افشاری

قصه حسین کرد شبستری در دوره صفویه جریان دارد. «حسین کرد» یکی از چوپان‌زادگان و پهلوانان ایران است، که در اصفهان به جمع پهلوانان شاه عباس می‌پیوندد. جایگاه او در میان پهلوانان شاه عباس همچون جایگاه رستم در جمع پهلوانان شاهنامه است. پهلوانان داستان به سرپرستی سیدمیرباقر آجرپز در خدمت شاه عباس به سر می‌برند و با دشمنان شاه که بیشتر ترکان عثمانی و ازبک هستند مبارزه می‌کنند. 

قصه حسین کرد سال‌ها یکی از قصه‌های مورد پسند مردم ایران بوده و در قهوه‌خانه‌ها و گذرگاه‌ها نقل می‌شده‌ است. در این قصه می‌توان گنجینه‌ای ارزشمند از ویژگی‌های زبانی فرهنگی و اجتماعی مردم ایران در زمان روایت داستان را یافت.

قصه حسین کرد شبستری داستانی بسیار بلند است، در حدی که معمولاً بصورت کنایه از پرگویی افراد استفاده می‌شود. به این گونه که عوام ماجرا یا شرح‌های طولانی را به قصه حسین کرد تشبیه می‌کنند.

"قصه حسین کرد : سخنان بیهوده و معمولن طولانی : زودتر جوابم را بده و این‌قدر برایم قصه حسین کرد نگو" *

نسخه‌های گوناگونی از این کتاب تاکنون چاپ شده‌است اما کامل‌ترین روایت این داستان گویا همین کتاب است. این کتاب قصه را به شکلی روان روایت می‌کند. ادبیات عهد صفوی با غلوهای جذاب و گاهی خنده‌دار خواننده را سر ذوق می‌آورد. نکته با مزه‌اش این رها کردن داستان‌ها با این عبارت مکرر "فلانی را اینجا داشته باش و ..." است. 

خواندن این کتاب را به کسی که به نثر دوره صفوی یا حتی قاجارعلاقه داشته باشد حتما توصیه می‌کنم. همچنین کتاب با خودش طنز و اغراق دارد. پانصد صفحه است و چندین روایت را به صورت موازی حکایت می‌کند و هر بار دو سه صفحه بیشتر از یک ماجرا حرف نمی‌زند تا حوصله خواننده سر نرود. اگر یک خواننده عمومی هستید، خریدن و خواندن کتاب را توصیه می‌کنم و البته نمی‌گویم که یک ضرب آن‌را بخوانید. گه‌گاه چند صفحه‌ای را روایت‌بار بخوانید هم لذت کافی می‌برید. و البته به گمانم میزان معروفیت حسین کرد بین ایرانیان آن‌قدر هست که حتی اگر کتاب را نمی‌خوانید درباره‌اش کمی مطالعه کنید بد نیست.

"از قضا زنی در خانه بهزاد رسید. درد در خانه باز است. گفت بروم ببینم خانه بهزاد را. داخل خانه شد سری کشیده دید که آن دختر با جوان ایرانی در دم تالار نشسته و با یک‌دیگر صحبت می‌داشتند و گاهی سید بوسه بر لب شکرینش می‌داد. آهسته برگشته و در کوچه می‌دوید و می‌گفت : گوی سعادت را من زدم. او را در آمدن داشته باش، چند کلمه از بهزاد بشنو ..." **


* فرهنگ کنایات سخن، حسن انوری، نشر سخن
** از متن کتاب، صفحه 156

----------------------------------------------------------------

پیشنهاد خواندن یا نخواندن کتاب بر اساس نظر شخصی من :


البته اگر بسیار علاقه‌مند به متون کهن فارسی هستید، خوب است که بخوانید.

۱۳.۱۲.۸۸

آبسترکت

امروز حرفت تکونم داد. این‌که گفتی هنوز که زندگی تموم نشده و به این مفهوم که چه بسا در آینده همه‌چی طوری چیده شه که ما با هم باشیم مثلا.

تکونم داد نه برای این‌که ممکنه با هم باشیم یه زمانی، تکونم داد چون یادم انداخت که در دنیای احتمالات و غیرقابل پیش‌بینی‌ها زندگی می‌کنیم. در دنیای داستایوفسکی که سر کوچه بعدی ممکنه یه کسی سر راهمون سبز شه که انتظارش رو نداریم یا به سبک اصیل تر، یه شب برگردیم خونه، خسته برگردیم خونه، و کسی اون‌جا باشه که انتظارش رو نداریم و اومده که درباره یه مساله مهم باهامون حرف بزنه.

مرسی برای این یادآوری. آره دنیای پیش‌بینی‌پذیری نیست.

- این پست بعد از چند ماه، یعنی که دوباره می‌خواهم این‌جا را به روز کنم. با لباس جدید و یه کمی حوصله تازه.


* عکس Ferdinando Scianna