۱۱.۵.۸۵

چند خط برای هیچ‌کس

حالم خیلی خراب است. کم‌خوابی دارم. زندگی همه‌اش همین است. از دست دادن و به دست آوردن. نگاهم به آدم‌ها به میزان مفرطی قراردادی شده و این موضوع هم آزارم می‌دهد و هم خوش‌حالم می‌کند. پریشب آن‌قدر خراب بودم که در عرض چند دقیقه چهار نفر را از خودم رنجاندم و از این موضع احساس پشیمانی می‌کنم. بالاخره دوربین‌ام را عوض کردم و علی‌رغم میل باطنی‌ام برای خرید D70 ، به دلیل خیلی مسائل مثل کم بودن بودجه و هزار کوفت و زهر مار دیگر، 350D خریدم. رغبت نداشتم زیاد. فقط دوربین را توی ماشین روشن کردم و این عکس احمقانه را گرفتم.

سوار بیژن علی شدم و حسابی با آن رانندگی کردم. بیژن یک جیپ سرحال و معرکه است که هیدرولیک‌اش را علی برداشته و چرخاندن فرمان‌اش یک دست می‌خواهد که حسابی دست باشد.

دو تا کتاب باحال از یک دوست هدیه گرفتم امروز که خیلی دوستشان داشتم. نه به خاطر کتاب‌ها، به خاطر حسی که داشتند. 



وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم
باشد برای روز مبادا

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می‌داند
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

هر روز بی تو
روز مباداست.

شعر قیصر امین‌پور، از مجموعه «آینه‌های ناگهان»