من دوست دارم او را ببینم بر فراز صخره ای، تکیه بر سنگی و در میان چریک های لباس خاکی بر تن. من دوست دارم با او و سبیل انقلابی اش روی سختی صخره ها و تپه ها عشق بازی کنم. من دوست دارم میان هر بوسه ای به اندازه شلیک یک گلوله وقفه بیندازم. دوست دارم به جای کاناپه های چرمی و نرم، بر روی لوله روغن خورده اسلحه اش سر بخورم تا آخر خط.
من دوست دارم او را همان طور که باید باشد ببینم. شبیه مارکز یا فوئنتس در جوانی. چگوآرا، کاسترو، با سبیلی از شور و شوق انقلابی.
واقعا این سبیل ها در ممالک آرام نمی روید. به خاطر همین است که سبیل نسل قبل خودمان با سبیل هایی که امروز جوان ها می گذارند فرق می کند. شاید چون باید پیاز سبیل که جایی بالای لب است عادت کند به شنیدن فریاد. به شنیدن نعره و با هر نعره، هر طغیان و انقلاب رشد کند و پرپشت شود.