۲۰.۲.۸۴

عبور از خالق

در فرد متوقف شدن یا بهتر بگویم بیش از نفس پرواز، پرنده را به یاد سپردن. کارمان شده به خاطر سپردن نام‌ها. یکی محبوب باید باشد و دیگری منفور. در توقع‌مان از نام‌ها هم تعادل نداریم.

خاتمی در «نامه ای به فردا»، یک سال پیش مسئله جالبی را مطرح کرد که قابل تامل است. گفت زمانی که گالیله زیر فشار کلیسا، پذیرفت که اشتباه کرده است، بسیاری وی را سرزنش کردند که "وای به حال مردمی که قهرمان‌شان تو باشی". و گالیله در جواب گفت : "وای به حال مردمی که نیاز به قهرمان داشته باشند".

شاید برای این باشد که ملت ما همیشه در نظام‌های فردمحوری مثل پادشاهی و خان‌خانی زیسته‌اند. همین توتالیتار بودن و نیمه‌توتالیتر بودن حکومت‌ها در ایران، باعث شده است که مردم ما آدم‌پرست بار بیایند و چون معمولا، در بزرگ‌نمایی آدم‌ها توقعات بسیار بزرگی هم ایجاد می‌شده است، آدم‌های محبوب به مرور منفور شده‌اند.

برای همین هم هست که آغازهای شورانگیز معمولا تداوم نمی‌یابند و با پایان خالق‌شان، تمام می‌شوند.

البته به نظر می‌رسد که نسل جدید ما، به مراتب بیش‌تر و بهتر از قبلی‌ها هستند و این شاید به خاطر این باشد که التهابات زیادی که از سر این ملت گدشته است کم‌کم به نسل‌های جدید می‌آموزد که خالق یک حرکت یا یک اثر پس از آفرینش، از اثر جدا می‌شود و اثر سیر مستقلی را برای خودش آغاز می‌کند که می‌تواند از خالق خود بسیار دور شود. خالق گاهی تنها بخش کوچکی از اثر را شامل می‌شود. شاید حتی در حد نامی برای یادبود.

بی‎ربط : در کشاکش یکی از این بحث‌های زنانه و مردانه گفتم : از نظر من این قضیه خیلی مهم است که زن، زن است و مرد هم مرد است. گفت : مگر ما گفتیم مرد، زن است و زن مرد است ؟ پس به این نتیجه رسیدیم که ما با هم اصلا سر تعریف زن و مرد مشکل داریم.

+ Cyrus Edwin Dallin, Appeal to the Great Spirit, 1909, Museum of Fine Arts, Boston, Massachusetts