چهرهاش ثابت نیست. خطوط روی چهرهاش بازی میکنند و هر لحظه جور دیگری به نظر میرسد. خاکآلودگی و خستگیاش مال جنگ نیست. مال خمپاره و گلوله و آتش نیست. اصلن این آدم انگار از جنگ مثل یک برهه عبور کرده است. خستگیاش انگار ناشی از طیف مشعشع نوریست که در چشمانش نهفته است که انگار صاحب این چهره بیقرار است.
خطوط چهرهاش میچرخند روی مقرنس نیلوفر، درست مثل پیچکهای امینالدوله، و گویی برای شهر آدمهای «ما کانوا مهتدین»، آواز «و بالنجم یهتدون» سر میدهند. خطوط نوسانی چهرهاش، درست مثل پیچکهای امینالدوله.
چشمی فرو شد
چشمی برآمد
و آب مردمک تازه و درخشانی را در صدفها آزمود
تا کفههای عدل چشمانش
دنیا را وزن کنند
* شعر از محمد مختاری، مجموعه «یک منظومه بلند»
** دستنوشتهای به تاریخ اسفند هشتاد و یک