۳۰.۸.۸۹

...

در دفتر کارم
اتاق دلگیری در طبقه ششم ساختمانی تنها
در وسط تهران مادر مرده
روی صندلی چرخ‌داری که روی دسته‌هایش نوشته "راد سیستم"
لمیده‌ام
روبرویم ساختمان وزارت کشور است
و انبوه آنتن‌ها و دکل‌های غمگین
و هوای سرد که از لای پنجره می‌خزد
و خواب را از سر آدم می‌پراند
اینباکس ایمیل‌هایم خالی‌ست
تلفن بی‌پاسخ‌مانده‌ای ندارم
حتی فکر و خیالی دلهره‌ای کوفتی چیزی
پاهایم روی میزند
نیتم این است که چرت بزنم
تا وختی که این ترافیک نفرینی
کمی کمتر شود
و این صدای آمبولانس‌ها و بوق ماشین‌ها
دست بردارند از سر خیابان
دلم حتی به موسیقی خاصی هم نمی‌رود
تو بگو حتی یک بیت شعر
صدای اذان می‌آید
حی علی خیر العمل
این خیر العمل هر چه که هست
به من انگار ربطی ندارد
انگار طرف با من نیست
با کسان دیگری‌ست
هیچ کاری ندارم که بکنم
نه وعده دیداری که شتابان به جایی بروم
نه چشمان منتظری که آتش کنم برایشان
تنها یک وقت بی‌مایه‌ی دکتر داشتم
که ساعتش گذشته است
و حتمن مریضان دیگری به جای من پذیرش شده‌اند
و آب هم از آب
تکان نخورده است
این تمام جزئیات زندگی مردی‌ست
در عصر شنبه‌ای بی‌کس و کار
مردی که خودش را در هیبت سربازی می‌بیند
که انگیزه‌ای نه برای جنگیدن دارد و نه برای فرار
در سنگری مملو از جنازه چمبره زده است
و منتظر ترکش سرگردانی‌ست
که بر سرش فرود بیاید

عکس eugene de salignac