۱۱.۷.۸۲

شام‌لو

دلم می‌خواست زارزار برای شاملو گریه كنم. اشك در چشم‌هایم جمع شده بود. یادم می‌آید هنگام مرگ شاملو همه‌ی مشکل این بود كه اجازه نمی‌دادند مراسم یادمان برگزار شود و تنها لطف رسانه‌های دولتی، اعلام خبر دو دقیقه‌ای مرگش در اخبار ساعت هفت بود. اما حالا انگار شاملو بی‌خطر شده است، می‌شود از او حرف زد، برایش یادمان گرفت و كف زد. قاعدتا حالا باید خوشحال بود كه حتی گاهی نهادهای وابسته به حاکمیت برای برپایی این مراسم پیش‌قدم می‌شوند و بودجه می‌گذارند و وقت صرف می‌كنند. اما عصر پنج‌شنبه فهمیدم همه‌ی این‌ها كشك است. انگار راند دوم ماجرا شروع شده است. این را با شنیدن نام سخنران‌ها فهمیدم. بغض گلویم را گرفت و البته انتظاری بیش از این هم نبود از اینان با كلكسیون بی‌نظیر جفاکاری و حماقت‌شان. هوا تاریك می‌شد و صدای ضعیف شاعر كه زیر صدای سخنرانان پخش می‌شد، لابه‌لای بوی شامی که آماده سرو شدن بود، دیگر به گوش نمی‌رسید و من قبل از شنیدن مدیحه‌سرایی شاعران حاضر بلند شدم و بیرون آمدم.

در زندگی که جفا دیدی بامداد
باشد که پس از مرگ رهایت کنند