۲۴.۵.۹۱

زل‌زله

ما
بدجوری مرده‌ایم
جوری که حتی خودمان هم
باورمان نمی‌شود
به این دم‌های مسیحایی چُسَکی
به تزریق آدرنالین‌های چینی
به معنویت سر‌ریز شب‌های احیا حتی
با این گریه‌کن‌های پیزوری
امیدی نیست

ضربه ...
خیلی کاری بوده است
و بد جایی هم خورده

ما آن‌قدر مُرده‌ایم
که بعید است حتی
گورستانی ما را پذیرش کند
آوار صد زلزله بر ما فروریخته انگار
و سیل عجیبی ما را برده و کوبیده به دیواری
که خودمان ساخته بودیم

ما
آن‌قدر بد مُرده‌ایم
که تعریف مرگ با مُردن ما
عوض خواهد شد

روزی شاید در تاریخ
خواهند گفت که ما
چگونه مُردیم که پس از مرگ
راه می‌رفتیم
غذا می‌خوردیم
سکس می‌کردیم
حتی زنان ما
فرزندان مُرده به دنیا می‌آوردند
و ما
آن‌ها را بزرگ می‌کردیم

نه ...
نیازی به قوت قلب نیست
ما
ناجورمردگانِ بدقلقِ بر زمین مانده‌ایم
به ما ظن زندگی نبرید
این تکان‌ها
پس لرزه‌های همان زلزله‌اند




مرداد نود و یک
عکس خلیل غلامی، زلزله آذربایجان‌شرقی