روزی به عارفی بزرگ خبر دادند که کسی پیدا شده در دهکده مجاور و دروس عرفانی شما را عینا به نام خود تدریس میکند و علاوه بر آن خود را استاد شما نیز مینامد. عارف بزرگ بلافاصله تعدادی از شاگردان خود را به کلاس درس او فرستاد و از آنان خواست که بدون توجه به استاد با گوش جان دروس را فرابگیرند.
روزها و ماهها گذشت و زمان امتحان بزرگ راه رفتن بر روی آب رسید. استاد بزرگ و استاد قلابی هر دو شاگردانشان را بر لب رودخانه آوردند. نخست عارف بزرگ و شاگردانش به سلامت از رود رد شدند و سپس شاگردان استاد قلابی هم از روی آب گذر کردند اما زمانی که نوبت به عارف دروغین رسید به درون آب افتاد و دست و پا زنان غرق شد.
شاگردان همگی به پرسش برخاستند که چگونه شاگردان استاد دروغین از آب گذر کردند اما خود استاد در آب غرق شد. عارف بزرگ درس تازهای را آغاز کرد. عرفان از عارف جداست. عارف تنها وسیله انتقال و مجرای عبور است و میتواند خود صاحب بستر مناسب برای پذیرش نباشد.
یک استاد عرفان میتواند به نیکی دروس عرفانی را منتقل کند و از شاگردانش عارف بسازد اما خود هیچگاه عارف نشود. پس شاید حتی اگر واعظان چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند باز هم بتوان پای منبر وعظشان نشست و بدون در نظر گرفتن خلوتشان از مجرای دانستههایشان بهرهمند شد.