از این که بابت فعالیتهای مجازیام در دنیای واقعی مورد سوال واقع شوم همیشه متنفرم. وقتی کسی میگوید چرا وبلاگت به روز نمیشود، دلم میخواهد سرش داد بکشم و بگویم به تو چه ربطی دارد ؟ «چرا وبلاگت به روز نمیشود ؟» همان قدر برایم توهینآمیز است که کسی درباره لباسم سوال کند. آخر به کسی چه ربطی دارد. دلم میخواهد درش را تخته کنم. واقعا فکر میکنی حواسم نیست که وبلاگم دو هفته است که به روز نشده ؟ تازه از اینها بدتر، این سوالات که فلان چیز را چرا نوشتی. منظورت چه بود. با فلانی هنوز هستی ؟ با فلانی به هم زدی ؟
یک زمانی میگفت؛ «ترور بد است. همه جورش هم بد است. چه بن لادن را بکشند و چه حجاریان را.» البته آن وقتها حجاریان را ترور کرده بودند. وقتی اینها را میگفت، من از خودم خجالت میکشیدم که هنوز درک دقیقی از حرفهایش ندارم. امروز هم زنگ زد. خبر نداشتم که قاضی مقدس را ترور کردهاند. گفت ؛ «دلم خنک شد. مرتیکه آدمکش را به سزای اعمالش رساندند. باید همهشان را همین جور کرد. مشکل اینها جز به مرگ حل نمیشود.» اما اینبار خجالت نکشیدم. چون حرفهای چند سال قبلش هنوز در خاطرم بود.