۶.۶.۸۵

بیژن

خودش می‌گوید مهم نیست، اما من، با این‌که فقط یک‌بار راندمش، آن‌هم بدون هیدرولیک، می‌گویم مهم است. بحث بر سر یک تکه آهن پاره بی‌قواره نیست، بستگی‌هاست که شکل می‌گیرند و مجموع چند تا بستگی، می‌شود یک آدم. 

بیژن دیگر نیست، من اما با این‌که فقط یک‌بار راندمش، و عرق کردم تا فرمان‌اش را بچرخانم، می‌گویم مهم است. نشسته بود پشت ماشین من و من پشت بیژن و به خنده می‌گفت، جلوی بیژن، ماشین من منیژه است. بیژن و منیژه را راه انداختیم، منیژه از جلو و بیژن از عقب. علی از منیژه کولر گرفته بود و با پخش پایونیرش موسیقی گوش می‌داد و من تا کمر از پنجره بیژن رفته بودم بیرون تا بل‌که نسیمی به صورتم بخورد.