۱۴.۱۱.۸۷

تلفن قرمزه

تمام شب را
بیدار
خیره بودم به آن چراغ کوچک
که تا سحر
روشن نشد

آب از سر گذشت
سپیده زد
و من به فریب خود روزن خانه گرفتم و پرده انداختم
و دوباره چشم ‌دوختم به چراغ کوچکی
که کمر بسته بود به شکستنم
و شکستم