۱۷.۱۲.۸۸

قصه حسین کُرد شبستری

قصه حسین کرد شبستری
نشر چشمه
با تصحیح ایرج افشار و مهران افشاری

قصه حسین کرد شبستری در دوره صفویه جریان دارد. «حسین کرد» یکی از چوپان‌زادگان و پهلوانان ایران است، که در اصفهان به جمع پهلوانان شاه عباس می‌پیوندد. جایگاه او در میان پهلوانان شاه عباس همچون جایگاه رستم در جمع پهلوانان شاهنامه است. پهلوانان داستان به سرپرستی سیدمیرباقر آجرپز در خدمت شاه عباس به سر می‌برند و با دشمنان شاه که بیشتر ترکان عثمانی و ازبک هستند مبارزه می‌کنند. 

قصه حسین کرد سال‌ها یکی از قصه‌های مورد پسند مردم ایران بوده و در قهوه‌خانه‌ها و گذرگاه‌ها نقل می‌شده‌ است. در این قصه می‌توان گنجینه‌ای ارزشمند از ویژگی‌های زبانی فرهنگی و اجتماعی مردم ایران در زمان روایت داستان را یافت.

قصه حسین کرد شبستری داستانی بسیار بلند است، در حدی که معمولاً بصورت کنایه از پرگویی افراد استفاده می‌شود. به این گونه که عوام ماجرا یا شرح‌های طولانی را به قصه حسین کرد تشبیه می‌کنند.

"قصه حسین کرد : سخنان بیهوده و معمولن طولانی : زودتر جوابم را بده و این‌قدر برایم قصه حسین کرد نگو" *

نسخه‌های گوناگونی از این کتاب تاکنون چاپ شده‌است اما کامل‌ترین روایت این داستان گویا همین کتاب است. این کتاب قصه را به شکلی روان روایت می‌کند. ادبیات عهد صفوی با غلوهای جذاب و گاهی خنده‌دار خواننده را سر ذوق می‌آورد. نکته با مزه‌اش این رها کردن داستان‌ها با این عبارت مکرر "فلانی را اینجا داشته باش و ..." است. 

خواندن این کتاب را به کسی که به نثر دوره صفوی یا حتی قاجارعلاقه داشته باشد حتما توصیه می‌کنم. همچنین کتاب با خودش طنز و اغراق دارد. پانصد صفحه است و چندین روایت را به صورت موازی حکایت می‌کند و هر بار دو سه صفحه بیشتر از یک ماجرا حرف نمی‌زند تا حوصله خواننده سر نرود. اگر یک خواننده عمومی هستید، خریدن و خواندن کتاب را توصیه می‌کنم و البته نمی‌گویم که یک ضرب آن‌را بخوانید. گه‌گاه چند صفحه‌ای را روایت‌بار بخوانید هم لذت کافی می‌برید. و البته به گمانم میزان معروفیت حسین کرد بین ایرانیان آن‌قدر هست که حتی اگر کتاب را نمی‌خوانید درباره‌اش کمی مطالعه کنید بد نیست.

"از قضا زنی در خانه بهزاد رسید. درد در خانه باز است. گفت بروم ببینم خانه بهزاد را. داخل خانه شد سری کشیده دید که آن دختر با جوان ایرانی در دم تالار نشسته و با یک‌دیگر صحبت می‌داشتند و گاهی سید بوسه بر لب شکرینش می‌داد. آهسته برگشته و در کوچه می‌دوید و می‌گفت : گوی سعادت را من زدم. او را در آمدن داشته باش، چند کلمه از بهزاد بشنو ..." **


* فرهنگ کنایات سخن، حسن انوری، نشر سخن
** از متن کتاب، صفحه 156

----------------------------------------------------------------

پیشنهاد خواندن یا نخواندن کتاب بر اساس نظر شخصی من :


البته اگر بسیار علاقه‌مند به متون کهن فارسی هستید، خوب است که بخوانید.