آفتاب است آن پری رخ ...
یا ملایک یا قمر ؟
قامت است آن ...
یا قیامت یا الف یا نیشکر ؟
گلبن است آن ..
یا تن نازکنهادش یا حریر ؟!
آهن است آن ...
یا دل نامهربانش یا حجر ؟!
باغ فردوس است ...
گلبرگش نخوانم یا بهار
جان شیرین است ...
خورشیدش نگویم یا قمر
بر فراز سرو سیمینش
چو بخرامد به ناز
چشم شورانگیز بین تا
نجم بینی بر شجر
کاش اندک مایه نرمی در خطابش دیدمی
ور مرا عشقاش به سختی کشت
سهل است این قدر
گوشهگیر ای یار
یا جان در میان آور که عشق
تیرباران است
یا تسلیم باید یا حذر
آخر ای سرو روان
بر ما گذر کن یک زمان
آخر ای آرام جان
در ما نظر کن یک نظر
دوستی را گفتم اینک
عمر شد
گفت ای عجب !!
طرفه میدارم که بی دلدار
چون بردی به سر ؟!!!!
گفت سعدی صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز
عشق را
یا مال باید یا صبوری یا سفر !!!!!
شعر سعدی
شعر سعدی