۲.۲.۹۱

ستون‏‌های هشت‏‌گانه

در هوای بهاری آرام‌گاه
چشمانم
پی آن معلم بازنشسته‌ای بود
که ترجیع‌بندهای جادویی را
در گوش خشت‌خشت دیوارها
و کاشی‌کاری‌های فیروزه‌ای
زمزمه می‌کرد

کنار ستونی بلند
در مجاورت حوضی کوچک
بر سنگ‌های خاک‌گرفته
یله شدیم

همیشه که
به این شلوغی نبود
روزهایی بود
که مرد بلیط‌فروش
در خواب عمیقی فرومی‌رفت
و نگهبان‌های آفتاب سوخته
در گوشه‌ای، سایه‌ای، جایی
در پناه سکوتی گرم
چرت می‌زدند
و معلم بازنشسته
غزل‌های بی‌تاب را
مثل پرنده‌هایی کوچک و تیز
در هوای گرم و ساکن
پر‌می‌داد

سعدی بهانه بود
بوی بهارنارنج بهانه بود
معلم بازنشسته
او هم بهانه بود
حتی ورد مسجع گلستان
در زبان بچه‌های کلاس‌اولی
این‌ها همه بهانه بود

تمام دنیا
تمامش بی کم و کاست
زیر طاق ستون‌های هشت‌گانه
در حوضی کوچک
به تعلیقی عمیق
آرام گرفته بود
و صدایی خواب‌آلود
تغزلی سرمست را
از پای‌بست ستون‌ها
به ذرات وجودم
روانه می‏‌کرد



یکم اردی‌‏بهشت
آرام‌گاه سعدی