تنها که هستی
در محاصرهی بیکسی
روی صدای رد شدن اتومبیلها
روی گامهای رهگذرها
روی بوی گل مریم گلفروشهای دورهگرد
روی صداها
گامها
رنگها
دقیق میشوی
هر چه تنهاتر ...
دقیقتر
باورت نمیشود
که این همه جزئیات
هر روز پیرامون تو هستند
و خبر نداشتهای
باورت نمیشود که کلاغهای پارک
هر روز راس یک ساعت
همگی برای آب خوردن دور حوض جمع میشوند
باورت نمیشود پیرزنی هست که هر روز
با یک بطری
به گلهای پیاده رو آب میدهد
باورت نمیشود
تنها که میشوی
باورت میشود
که چهقدر بیهوده گرفتاری
و چقدر از رنگها و صداها
و آدمها حتی
بیخبری ....