۲۵.۱۱.۹۳

پنج فراز برای فراموشی

فراز اول

حالش با مرگ فاصله‌ای نداشت
گسستی ناگهانی
رها شدگی
از همه‌چیز
و همه‌کس
شبیه گم شدن در غاری تاریک
با کسی نمی‌شد گفت
حتی گله‌ای نمی‌شد کرد
دادگاهی کوچک و محلی
حکمی صادر کرده بود
که نه دفاعی را می‌شنید
و نه حتی به اجرای حکمش نظارتی می‌کرد
محکوم شده بود
در دادگاهی که خود قضاوت کرده بود
به خودکشی بی‌آن‌که نفسش بند بیاید
و قلبش از تپش بایستد

هیچ‌کس نمی‌داند که در دل  او
چه آشوبی بر پا بود
هرکس حرف خودش را می‌زد
سرداری بی‌سپاه
روی تنه درختی
یادگاری می‌نوشت
عابران ره‌گذر
همسایه‌ها
به جسد بی‌جانش سلام می‌کردند

سرداری بود بی‌سپاه
بی‌اسب
بی‌شمشیر
که در دو نبرد خونین
هم‌زمان
شمشیر زده بود
و برای پیروزی در یکی
در دیگری از حریف کمک خواسته بود
شمشیر را به دست حریف داده بود
و با ضرب همان شمشیر در خاک غلتیده بود

-------
فراز دوم

عذرخواهی آدما برا فرار از تاوانه
آدما همه
اشتباه می‌کنن
گناه می‌کنن
مثل تو
مثل من
مثل همه
اما فقط عده کمیشون مثل آدم پای کارشون وامیستن و جواب پس می‌دن
عده کمیشون سرشونو می‌ندازن پایین و شرم می‌کنن
عده خیلی کمتریشونم توبه می‌کنن

آدم گاهی وارد یه بازی می‌شه که خروج ازش دیگه دست خودش نیست
مرد اون نیست که اشتباه نمی‌کنه
مرد اونه که برا اشتباهش تاوان می‌ده
وانمیسته تماشا کنه
که یکی دیگه رو به جاش بکشن بالا

عذرخواهی مرد
فقط وختی قابل قبوله
که خودش با دست خودش
قبل از عذرخواهی
تاوان کارشو داده باشه

--------
فراز سوم

هزار بار با خود تکرار کرد

ان الانسان لفی خسر
ان الانسان لفی خسر
ان الانسان لفی خسر
ان الانسان لفی خسر (۱)

----------
فراز چهارم

کلمه کم دارم برا بازگو کردن حالم. گریه امونمو بریده. مرتب بغض می‌کنم. هر نشونه‌ای، هر حادثه‌ای، حتی رد شدن از مدرس و خنکای پارک، همه‌اش یاد توام. صدای جیغ‌های ممتد تو از خود بی‌خودم می‌کنه. جیغ کشیدی سرم و چه کودکی و صداقتی داش جیغ تو. دستم رو گذاشتم روی گلوت. گلوی نحیفت. دست می‌کوبیدی به تنم مث همیشه که حس خفگی داشتی. خفه می‌شی. حرصم می‌گیره که حتی توی اون وانفسای بی‌نفسی، زندگی نمی‌خوای. التماس نمی‌کنی که نکشمت. بوسه دوباره می‌خوای. آغوش می‌خوای. انگار این که نمی‌تونم مثل تو باشم داره روانیم می‌کنه. بالاخره راحت می‌شی. نفست بند میاد. دستامو از روی گلوت برمی‌دارم. تو که از هر دریچه‌ای پی یه فرصت دیدار دوباره بودی و من پر از بهانه. مهربون بودی. فراتر از این واژه. می‌دونی الان چند ساله که دارم کنار جسدت گریه می‌کنم ؟؟!!! زنی که عاشقم بود افتاده کنارم. تن بی‌جونت یخ زده و هرچی بغلش می‌کنم جون نمی‌گیره. گرم نمی‌شه. یه لباس توری سفید تنته. لپات گل انداخته. (۲)

--------
فراز پنجم

وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ
و به راستی او سخت شیفته سود است

أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ 
آیا نمی‌داند چون آن‌چه در گورهاست بیرون ریخته شود

وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ
و آن‌چه در سینه‌هاست فاش گردد
(۳)

----
پ.ن :
۱- سوره عصر
۲- یادداشت درفتی در وبلاگ سابقم به تاریخ ۱۴ نوامبر ۲۰۰۸
۳- آیاتی از سوره عادیات