از دور
دست تکان میدهیم برای کشتیهای عبوری
و موجهای آرامی که به صخره میخورند
انگار پاسخ ماست
و یا
ما خودمان این موجهای بیهدف را
پاسخ انگار کردهایم
نیمی از چراغهای اسکله خاموش است
ما برای مسافران منتظر
مسافران مضطرب
پیراشکی گوشت میپیچیم
آخرین سکههای اینجاییشان را
با لبخندی از سر ناچاری
به ما میدهند
و پیراشکی روغنی به دست
کنار ایستگاه میروند
کشتی که میرسد
ولوله برپا میشود
مسافران دواندوان خود را به کشتی میرسانند
و پیراشکیها روی صندلیهای ایستگاه جا میماند
در میان آشوب و همهمه
ما
روغن سوخته را به دریا میریزیم
هایده گوش میکنیم
سیگار میکشیم
منتظریم تا برای مسافران کشتی بعد
پیراشکی گوشت بپیچیم
آبان نود و چهار
برای رفتن ندا [رفتنی دیگر]