۹.۱.۹۵

۳۰

قاتل
آن‌گاه که به محل وقوع قتل برمی‌گردد
به آن‌جا که ماشه را چکانده
یا که دستانش را تا سرحد مرگ بر گلویی فشرده است
بی‌اختیار بغض می‌کند

درست شبیه من
وقتی که به این میدان می‌آیم
به این خیابان
به این کوچه
مقابل درب این خانه
به نقطه‌ای که زنی را
در آن کشته‌ام
زنی که پیش از من
جوان بود
زیبا بود
زنده بود
کفش‌های تخت صورتی می‌پوشید
در چشم‌هایش باغ داشت
و به بوی درخت‌ها اهمیت می‌داد
...
عینک آفتابی
مگر چند ثانیه می‌تواند
پدیدار شدن اشک را
عقب بیندازد
قطره اشک سُر می‌خورد
روی گونه می‌دود
در تلالو آفتاب عصر می‌درخشد
و قاتل
رسوا می‌شود


نهم فروردین نود و چهار