۱۶.۹.۸۹

در عمق

سخن را چو بسیار آرایش می‏‌کنند، مقصود فراموش می‏‌شود. بقالی زنی را دوست می‌‏داشت، با کنیزک او پیغام‌‏ها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و می‌‏سوزم و آرام ندارم و بر من ستم‏‌ها می‏‌رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت. قصه‏‌های دراز فروخواند. کنیزک به نزد خاتون آمد و گفت : بقال سلام می‏‌رساند و می‏‌گوید که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم. گفت : به همین سردی ؟!!!! گفت : او دراز گفت اما مقصود این بود. اصل، مقصودست باقی درد سرست. 

رومی، فیه ما فیه