۹.۶.۹۰

قطار

در قطار
با یک غواص
یک وکیل جوان
یک نظامی بازنشسته
و یک دانشجوی دکتری
در یک کوپه
شبی را صبح کردیم

چهار زندگی
با چهار رنگ دور از هم
یکی از عجایب دنیای زیر آب
دیگری از تجارب "فرزند یک روحانی بودن"
آن یکی از تجارب سالیان دراز
و دانشجوی دکتری بیشتر ساکت بود
زن‌اش در کوپه مجاور مرتب صدایش می‌کرد
او در رفت و آمد بود
بحث مردانه‌ای در گرفت
از زن و سیاست و مذهب و تاریخ

صبح که شد
قطار به مقصد رسید
غواص رفت
دانشجو رفت
وکیل جوان زودتر پیاده شده بود
نظامی بازنشسته
یواشکی به ما گفت
که غواص را آدم دروغ‌گویی یافته است
بعد چای‌های کیسه‌ای مصرف‌نشده را
توی ساکش چپاند و پیاده شد


هشت شهریور نود