۲۱.۱.۹۳

کلمات

ما نمی‌تونیم در یک رابطه با حرف زدن مشکلمونو حل کنیم چون درباره مشکل، وختی که اون مشکل پیش میاد حرف می‌زنیم، اون موقع هم اوضاع جوریه که دیگه برای حل کردن مشکل حرف نمی‌زنیم، حرف می‌زنیم که حرف زده باشیم، حرف می‌زنیم که خودمونو خالی کنیم، حرفامونو بگیم، یه اصطلاحم براش داریم که حرف بزنیم که نمونه رو دلمون. 
وختی برای خالی شدن حرف می‌زنی، خوب به هدفت می‌رسی، خالی می‌شی. ولی توقع نداشته باش حرفایی که برای خالی شدن می‌زنی، مشکلی رو حل کنه.

حالا اگر بخوایم راجع به یه مشکل وختی اون مشکل پیش نیومده و همه‌چی گل و بلبله حرف بزنیم متهم به حماقت می‌شیم. آخه واسه چی آدم در وضعیت گل و بلبل از مشکلات رابطه باهاس حرف بزنه. در ثانی چون داغ اون فضای خوش‌خوشانم هستیم، درک کاملی نسبت به حس درونی‌مون به اون مشکل نداریم. پس حرفامون یا خیلی فداکارانه‌س یا خیلی شیک. چون حرف دلمون نیست. چون اساسا دلمون اون لحظه درگیر موضوع نیست. 

البته آدمایی هم هستن که می‌تونن این قاعده رو به هم بزنن. یا مادرزاد اینطوری‌ان، یا با ممارست و تمرین فراوان به این مرحله از بلوغ رسیدن. اونا در اوج درگیری با یه مشکل، منطقی و دقیق و از موضع حل مسئله حرف می‌زنن. اما گرفتاری اینجاس که با توجه به این‌که این آدما خیلی کمن، احتمال این‌که دوتاشون تو یه رابطه به پست هم بخورن. خیلی کمتره. پس خلاصه یکی کارو خراب می‌کنه و چون زور وضعیت اول بیشتره، این آدم دومی هم سال‌ها ممارست رو می‌زاره کنار و دهنشو باز می‌کنه و آفتابه رو می‌گیره به اون یکی.

این‌جوری می‌شه که حرف زدن مشکلی رو حل نمی‌کنه. البته ما این فکت رو نمی‌پذیریم. ما برای حل شدن مشکلاتمون با هم حرف می‌زنیم. حرف می‌زنیم. حرف می‌زنیم. و چند سال که حرف زدیم و مشکلی حل نشد بازم این فکت رو قبول نمی‌کنیم. منتهی این فکت، ذات اجتناب‌ناپذیر و قاطع خودشو در ما فرو می‌کنه. جرمون می‌ده. و ما کماکان حرف می‌زنیم.

حرف زدن مشکلی رو در رابطه حل نمی‌کنه. حرف زدن برای مسائل حقوقیه، برا دیپلماتاس، برا وکیلاس. برا مشکلاتیه که حق و ناحق توشون قابل درصد دهیه. در رابطه یا مشکلی هس یا مشکلی نیس. اگر نیس که چه بهتر. اگر هس باید باهاش کنار بیای. با نقاط قوت رابطه‌ت حال کنی و وختی می‌رسی به مشکل، لایی بکشی. فاصله بگیری. یا هر گهی که بلدی بخوری. یا هم این‌که بزنی رابطه رو به فنا بدی و خلاص.