۲۹.۶.۹۶

اثر

مهسا خانوم میگه : مردا همینجورن. اولا آواز میخونن برات، شعر میفرستن، پیغوم پسغوم میدن مدام. همین که خرشون از پل گذشت، میشن همونی که هستن

مهسا خانوم به خون خیلی اعتقاد داره. می.گه آخرش آدما به خونشون میکشن. صد سالم اگر ادا دربیارن.
میگه خون مردا همینه. ول کنن. ول میکنن یه جا.

بعدم مثال میزنه آقا مرتضی رو. اصن خطابش آقا مرتضاستکه سیبیلاشو چطوری روغن میزده و یه دستی فرمونو میگرفته و اون آهنگ گللپا رو که خیلی خوب حفظ بوده براش میخونده. یه دستشم میزاشته رو پای مهسا خانوم و مهسا خانوم کلی غنج میرفته از اینطوری بودنای آقا مرتضی.

اینجوری که میگفت تصور میکردم آقا مرتضی رو. پشت فرمون اون هیلمن سرخابیش. که الان هفت هشت ساله تکون خوردشنو هم ندیدم و جلوی در توی کوچه مث ماشینای اسقاطی افتاده. انگار سرنوشت هیلمن و آقا مرتضی، یه راه رفته. با هم با شکوه بودن، با هم سیبیلا رو روغن میزدن، با هم گلپا میخوندن، با هم مهسا خانوم رو سوار میکردن و با هم اسقاط شدن.

حالا آقا مرتضی یه پراید سفید داره و صبحا ده یازده میزنه بیرون و شبا، گاهیم نصفه شبا کیلید میندازه و میره تو. کل حرفش با مهسا خانوم همون سرتکون دادن آخر شبه و گاهیم دعوا مرافعه سر چیزای روزمره.

مهسا خانوم میگه خون آقا مرتضی مث بابای خدابیامرزش دو زنهست. الانم هر از گاهی حس میکنه که آقا مرتضی یکی دیگه رو داره و باهاش قایمکی حرف میزنه. یه موبایلی داره که همیشه تو ماشینشه. رمزم داره

تصور میکنم آقا مرتضی رو که با همین قیافهی آشفته و خستهش، با همین ماشین جدیدش، می،رن اون زن دوم رو سوار میکنن و و آقا مرتضی براش گلپا میخونه. بعدم قایمکی شبا باهاش حرف میزنه.

فک کنم هیلمن آقا مرتضی هم یه حسی داره شبیه مهسا خانوم. حس میکنه نارو خورده. شبا برا پراید آقا مرتضی دندون نشون میده و ازش متنفره.

اون شب که آقا مرتضی نیومد و از بیمارستان زنگ زدن، من و بابام و مادرم و مهسا خانوم رفتیم اونجا. سرش بدجوری خورده بود به فرمون ماشین. مهسا خانوم گریه میکرد. اون موبایله و و سوئیچ و باقی خرت و پرتاش رو توی یه ساک دادن به مهسا خانوم. موبایله شیشهش شکسته بود. آقا مرتضی به هوش نبود. گفتن از روی یه دفتر تلفن زنگ زدن به رفقاش و بعد تونستن به خونش زنگ بزنن

آقا مرتضی دیگه برنگشت. اون موبایله هم هیچ وخ روشن نشد. نمیدونم مهسا خانوم به حقیقت پی برد یا نه. اصن حقیقت چی بود؟ مهم بود یا نبود ؟ هیچکدومو نمیدونم.
پسرعموهای آقا مرتضی بعد از چهلم، اومدن هیلمن سرخابی رو کشون کشون بردن. هیلمن آقا مرتضی مقاومت میکرد. همه کوچه انگار داشت مقاومت میکرد. اما بردنش.

آسفالت زیر هیلمن رنگش با بقیه آسفالتای کوچه فرق میکنه. انگار که اثرش مونده باشه اونجا. تنها اثری که از آقا مرتضی باقی موند.


مرداد نود و چهار - کردان