بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان
چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در
به روی هبوط گلابی در این عصر معراج فولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه
دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد
صدا کن مرا
و من در طلوع یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
وقتی که چرخ زره پوش
از روی رویای کودک گذر کرد
...
و آن وقت
من مثل ایمانی از تابش استوار، گرم
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید
سهراب سپهری / به باغ هم سفران / حجم سبز
نقاشی "شب پرستاره" - ونگوگ / Vincent Van Gogh, Starry night, 1889