۱۷.۶.۸۷

کافه تئاتر

دختر لوندی که از کنار پنجره رد شد را برانداز کرد. چشم‌چرانی‌اش مشنگانه بود. روی نیمکت بی‌دسته و لق‌لقی جابه‌جا شد و گفت : خواب‌های من همه دایره‌ای‌اند با رنگ‌های آشفته موهوم.

این را گفت و دستش را کشید روی شیارهای میز. روی حروف‌ اسم‌های یادگاری. عین‌ها، سین‌ها، الف‌ها و حروف نامفهوم و پیچ‌پیچی بی‌منظور.

- باقی‌اش مثل یک کار اداری بی سر و ته است توی ثبت احوال. یک تقلای بی‌نتیجه و مصمم و آخر سر دوباره دایره‌ای مثل خم رنگ‌رزی.

بعد انگشتش را حرکت داد روی قسمت‌های صاف و صوف میز. حرکت‌های گنگ و الکی پلکی. مثل پیش‌بینی شیارهای دور و دوباره در سکوت گود اتاق، روی صندلی لق‌لقی‌اش جابجا شد.