برگرد
الان درست فصل برگشتن است
دور عصای تکیه به دیوار
پیچک پیچواپیچی
پیچیده است
الان سعدآباد
و کوچههای باریکاش
که یک زمانی
رضاخان با چکمههای واکسزده
توی آنها راه میرفته
و کسی نتق نمیکشیده
زرد شدهاند از پتوی نرم برگهای پاییزه
بالا را نگاه نکن
به من گوش بده
برگرد
پیش از آن که از زمانه تابی بخوریم
چپه شویم
قصه دربسته شویم
برگرد
انگار نه انگار
ششم ماه که شد
عطر همیشگیات را بزن
همینطور که آوازی را زیر لب زمزمه میکنی
"پوشیده چون جان میروی، اندر خیال جان من"
موهایت را یکوری شانه کن
جین قدیمیات را با کفشهای سفید ست کن
آرایش ملایمی بکن
و برای میانهی روز خنک پاییزی
کنار مغازه آقا فریدون
وسط خاطرههای مرگبار جوانی
سر قرار بیا
مهر هشتاد و نه