۲۸.۲.۹۰

اين دم نکنم نشاط کی خواهم کرد

از خیام زیاد باید گفت. در شهر نسیه‏‌های بی سر و ته و آرزوهایی که افق برآورده شدن‏شان از نقطه تلاقی خطوط موازی هم دورتر است و در زمانه‏‌ی سال بی‌پایان نان و تره که گویا هیچ‏‌گاه قصد ندارد به نان و کره برسد و در میان مردمانی که از اخلاق تا خشونت‏‌شان فقط در گرو اجر ثواب و وحشت عقوبت گناه است، از خیام و هیچ‏‌های خانمان برانداز، زیادتر باید گفت. باید که پیاله پیش آورد، مِی باید خورد، آب نقد بر عطش نسیه باید ریخت و خوش باید بود که همین به اصطلاح و فقط مزرعه توشه‌اندوزی، بستر چه بسیار عاشقان سربه‌‏دار و زیبایی‏‌هایی‏ بوده است که چشم زیباشناس و اهل نظر خواهد که قدر حال بداند و هر آنِ این سه‌‏بعدی پُرپیچ را پایان جهان بداند. در سرزمین قصه‌‏های حسین‌کُرد و پُرچانه‏‌های اِلی‏‌الابد، ایجاز خیامی باید که چهارپاره کند مثنوی‏‌های هفتاد مَن کاغذ را.

لب بر لب من نهاد و می‌گفت به راز
مِی خور که بدین جهان نمی‌آیی باز

بیست و هشت اردی‌‏بهشت، روز بزرگ‌داشت عمر خیام