۲۶.۵.۹۰

برای معلولین حرکتی

از وقتی پایم شکسته است، مجبورم از این عصاهای احمقانه استفاده کنم. قسمت‌تان نشود، پدر آدم درمی‌آید. کف دست‌ها درد می‌گیرد. زیر کتف درد می‌گیرد. به پای سالم به شدت فشار می‌آید. دست‌شویی رفتن مکافات است. حمام کردن مصیبت عُظمی‌ست. یک لپ تاپ می‌خواهی با خودت از اتاق برداری و ببری پای تلویزیون بنشینی و کار کنی، هزارتا ایده باید بزنی. مزاحم همه اعضای خانواده‌ات هستی. دو سه روز اول می‌خندند ولی کم‌کم اذیت می‌شوند. باید تو را برسانند این‌ور و آن‌ور و توی کارهای شخصی کمکت کنند. هر پله‌ای یک ماجراست و هر قرنیز ساده، یک مانع است.

تنها قسمت خوب ماجرا این است که همه‌ی داستان سه‌چهار هفته بیشتر طول نمی‌کشد و همه‌چیز عادی می‌شود. پایت جوش می‌خورد و گچ را باز می‌کنند و تمام. حالا فکر کنید اگر این امید وجود نداشت. به معلولین حرکتی فکر می‌کنم. به آن‌ها که هر روز و شب را این‌طوری می‌گذرانند و امیدی هم ندارند به این که سه هفته بعد همه‌چیز عادی بشود. زندگی‌شان این ریختی‌ست. به این فکر می‌کنم که چه‌قدر در طراحی‌های شهری، در معماری و ترافیک، در حمل و نقل عمومی، در اماکن تفریحی و ورزشی، مراکز خرید و هزار جای دیگر، این جماعت در نظر گرفته می‌شوند. چه‌قدر راحت می‌شود مشکلات و مسائل آن‌ها را با تغییرات و اصلاحات بسیار ارزان و ساده کمتر کرد و این کارها انجام نمی‌شود. طبق آخرین آمار سرشماری عمومی نفوس و مسکن مرکز آمار، حدود ٧ درصد جمعیت شهر تهران را سال‌مندان و معلولان تشکیل می‌دهند. فکرش را بکنید. ٧ درصد این شهر هر روز با این مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنند و از همه بدتر این‌که، آدم‌های سالم هیچ درکی جز ترحم نگاهی و کمک‌های گه‌گاه نسبت به شرایط این جامعه آماری ندارند.