۲۵.۵.۹۰

التزام عملی

این شکلیام نی. همچی مبهم و بی سر و ته که گفتی. یه واقعیتی هست توی ذات جهان. همین اتفاق غیرمنتظره سر پیچ بعدی. اتفاقی که زندگی‌ات را می‌پیچاند به مسیری که تا چند دقیقه قبل حتی فکرش را هم نمی‌کردی. این که آدم‌هایی این شکلی زندگی می‌کنند. زندگی‌شان بند است به همین پیچ‌های بعدی. مثل قصه‌های داستایوفسکی. مثل ناستینکا توی خیابان‌های سن‌پطربورگ. شایدم واقعا ماها، [ماها که می‌گم خودمو آدمای مث خودم]، دوس داریم دنیا رو این ریختی ببینیم. ینی اصالتن این خبرام نیست اما ماها دلمون رو خوش کردیم به این چیزا. به این پیچای بعدی. که مثلن فرض کن ما هم یه روزی توی یه کافه‌ای جایی دل می‌بازیم. یا یکی یه خبری میاره که عوض می‌کنه این ضرب‌آهنگ کُند و رخوت‌زده رو. شاید این شکلی راحت‌تریم. که با همین موهومات باشیم و با همین موهومات، بمیریم.