۱۲.۵.۹۰

من در هیئت مشاور

‫حکایت اون باباهه بود‬
‫به پسرش وصیت کرد‬
‫یه جای زمین کشاورزی گنج قایم کردم‬
‫پسره رفت کل زمین رو زیر و رو کرد‬
‫چیزی پیدا نکرد‬
‫اما در اثر همین شخمی که زد محصول خوبی داد اون سال‬
‫و همین بود گنج وصیت پدر

‫حالا جکایت توئه
گرچه این تلاشِ‬ تو
‫منجر به برگشتن طرف نشد‬
‫اما یه شخمی خورد زمین روحت که ممکنه‬
‫گنج واقعی همین باشه‬