۳۰.۳.۹۴

اتفاق

دیشب تولد پدرم بود. با پدر و مادر و برادرم رفتیم یه رستوران کوچیک وسط شهر که شام بخوریم. توی رستوران یه نوازنده معمولی پیانو می‌زد و یه خواننده معمولی‌ام باهاش می‌خوند. چند ساعت قبل ازین که بریم اون‌جا، رفتم پیش خواننده و بهش یه لیستی از ترانه‌های محبوب پدر و مادرم دادم. تقریبا همشو می‌تونست اجرا کنه.
ماهی‌گیر مازیار
زن زیبای ویگن
سلطان قلبای عارف
بیا تا برقراره دنیا
اون مهستی که میگه من از چشات می ترسم
...
سر شام، آقاهه شروع کرد به خوندن.
لب بچه ماهی رو
با قلاب خونی نکن
ماهی‌گیر

پشت بندشم خوند که زن زیبا بود در این زمونه فلان و بعدم سطلان قلبم کجایی و ...
مادرم داشت از ذوق پرواز می‌کرد. انقدر برای خواننده گم‌نام دست زد که خواننده‌هه هم دیگه سر ذوق اومده بود. مادر فک می‌کرد اتفاقی خواننده داره آهنگایی که اون دوست داره رو می‌خونه. مدام بهم می‌گفت : می‌بینی ؟!! عجب اتفاقی.
اتفاق ...
چقدر خوب بود که اون فکر می‌کرد این یه اتفاقه. اصن چون فک می‌کرد اتفاقه، انقد ذوق کرده بود.



عکس Yousuf KarshGlenn Gould, interesting people, 1957