۲۹.۷.۰۲

محاصره رویا

نقد و واکاوی داستان فیلم سینمایی بی رویا (Without Her)

سال ساخت : 1400 شمسی

کارگردان : آرین وزیر دفتری

تهیه‌کنندگان : سعید سعدی و هومن سیدی


چند روز پیش در باره فیلم بی رویا نقدی نوشتم. اما پس از نوشتن نقد اطلاعات جدیدی دریافت کردم که باعث شد دوباره و این بار مفصل تر درباره فیلم بنویسم.

قبل از خواندن این نقد باید بگویم که اگر فیلم را ندیده اید، این نقد داستان فیلم را برای شما لو خواهد داد. به طور کلی حتما دیدن این فیلم را توصیه می کنم.




درباره فیلم بی رویا نقدهای مختلفی دیدم که بعضی بسیار بی رحمانه فیلم را کوبیده و برخی فیلم را ستایش کرده بودند اما در هیچ نقدی از منظری که من به فیلم نگاه کرده بودم حرفی زده نشده بود. پس تصمیم گرفتم برای فیلم نقدی بنویسم که دیدگاه خودم را درباره آن باز کنم. عمدتا فیلم بی رویا را فیلمی روان شناختی نامیده اند که درباره اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی یا روان گسیختگی حرف می زند. علائم اصلی این بیماری توهم، هذیان و اختلال ذهنی ست. البته برخی موارد معدود هم درباره تناسخ صحبت کرده بودند. من فیلم را یک فیلم روان شناختی ندیدم و برای اثبات ادعای خود دلایلی دارم.

فیلم دو نسخه دارد. یک نسخه بدون سانسور و یک نسخه سانسور شده. در نسخه سانسور شده در پایان فیلم به صورت یک بیانیه درباره اسکیزوفرنی چند جمله به نمایش در می آید. اگر کسی این نسخه را ببیند که گویا غالبا همین نسخه را دیده اند، احتمالا چاره ای ندارد جز اینکه انبوه ابهامات را نادیده بگیرد و فیلم را یک اثر روان شناختی بنامد. جالب اینکه در این نسخه یکی از دیالوگ های رویا و زیبا در راه پله خانه رویا، سانسور شده است. 

در این دیالوگ، زیبا به رویا می گوید : "آدم تا یه جایی می تونه مقاومت کنه، بعدش دیگه باید انتخاب کنی. عوض شی یا حذفت کنن. بازی به همین سادگیه." دیالوگی که به شدت به سکانس پایانی فیلم Shutter Island اسکورسیزی شباهت دارد.

در بررسی هایی که انجام دادم، آن بیانیه درباره اسکیزوفرنی، برای دریافت مجوز اکران به فیلم سنجاق شده است. احتمالا مسئولین ممیزی با توجه به روابط پیچ در پیچ فیلم که معلوم نمی شود انگار که خلاصه چه کسی همسر چه کسی ست، به فیلم اتیکت روابط خارج از عرف زده اند و کارگردان برای فرار از این اتیکت، چاره ای نداشته جز اینکه فیلم را به توهمات رویا نسبت دهد و راه گریزی پیدا کند. حتی طناز طباطبایی در مصاحبه ای دقیقا گفته است که فیلم اگر چه لایه های روان شناختی دارد اما درباره اسکیزوفرنی نیست و محدودیت ها باعث آن بیانیه انتهای فیلم شده است. همچنین دلیل مهم دیگر برای رد مسئله اسکیزوفرنی، همان سانسور دیالوگ مهم فیلم است.

غیر از این، من یک نگرش "مرگ مولف" عمیقی نسبت به آثار هنری دارم. معتقدم خالق اثر هنری تا زمان کشیده شدن آخرین قلم بر نقاشی، صاحب اثر است. تا نمایش آخرین سکانس. بعد از آن چشم و گوش مشاهده گر اثر، صاحب آن خواهد بود. یعنی حتی اگر آن بیانیه به زور و اجبار هم در انتهای فیلم گنجانده نشده باشد، باز هم من در نقد اثر به آن بیانیه توجهی نخواهم کرد. من سکانس به سکانس فیلم را دیده ام و آنچه دیده ام را استنباط می کنم. یا خالق اثر تا سکانس آخر توانسته حرفش را بزند یا نتوانسته. دیگر بیانیه به من کمکی نخواهد کرد. مخصوصا که در جایی از جهان زندگی می کنم که بیانیه ها به شدت مخدوش و مشکوکند.

اما اگر با این همه، بپذیریم که فیلم درباره بیماری اسکیزوفرنی ست، با چه مشکلات و ابهاماتی روبرو می شویم. در این سناریو، ما باید قبول کنیم که رویا در واقع هانیه است و مابقی ماجرا توهمات ذهنی او هستند. شاید اصلا آرشی وجود نداشته باشد. به قول دوستم رضا، شاید آرش یک ویدئو در یک شبکه اجتماعی باشد که هانیه او را دوست خود می انگارد. حتی نیم جذابیتی هم برای او دارد. در این صورت کارگردان اصلا با فضاسازی یک فیلم زنهار دهنده درباره یک بیماری مهلک پیش نرفته است. در فیلم هایی که درباره اوتیسم یا آلزایمز به عنوان یک هشدار و برای درک بهتر اجتماعی از آن بیماری ساخته می شوند، ما با یک جامعه هم درد روبرو هستیم. حتی اگر در ساختار درام افرادی باشند که بیماری آن فرد را درک نکنند، بقیه فضای قصه حول درک شرایط بیمار شکل می گیرد. ما در فیلم بی رویا با یک فضای سیاه و بی رحم در پیرامون رویا مواجهیم. انگار رویا با پلیدی محاصره شده است. همه شخصیت ها ضد قهرمان و آنتاگونیست هستند. نکته دیگر اینکه اگر حتی همه فیلم توهمات رویا باشد، در جاهایی که رویا حضور ندارد دیگر نباید این توهمات ادامه یابد. مثلا سکانس خروج بابک از بیمارستان را به یاد بیاورید. اینجا دیگر رویا حضور ندارد. بابک داخل ماشین می شود و کسی به شیشه ضربه می زند. در انعکاس شیشه ما همان کسی را می بینیم که در سکانس مهمانی او را آرش رهنما معرفی می کنند و بابک او را می شناسد. قبل تر هم او را در سکانس ساختمان نیمه کاره و دیدار با آقای سهامی دیده ایم. اما در آن لحظه بابک او را نمی شناسد و آرش رهنمای قلابی، خودش را معرفی می کند و تصویر کات می خورد. اگر کل فیلم توهمات رویاست، پس چرا وقتی رویا حضور ندارد بابک، آرش رهنما را نمی شناسد. دلیل تردید عجیب و غریب لیلی چیست ؟؟ چرا مادر رویا دیگر پیدایش نمی شود با اینکه قول داد فردا به رویا سر بزند ؟؟ چرا پدرش تنهاست ؟؟ و ده ها چرای دیگر که برای آنها جوابی نمی یابم. نه. هر چه فکر می کنم نمی توانم فیلم را توهمات رویا ببینم.


همان طور که در نقد قبلی هم نوشته بودم، فیلم بی رویا درباره دستکاری هویت است. هویتی که توسط یک سیستم سرکوب گر دزدیده می شود و تغییر می کند. درباره یک مکانیزم ماتریکسی که با اختیارات زیاد و قدرت بلامنازع، اما به صورت نرم در جهت منافعش هویت افراد را دستکاری می کند و در صورت لزوم آنها را با یکدیگر جایگزین می کند. یا آدم ها تمکین می کنند و یا حذف می شوند. دقیقا مشابه فیلم جزیره شاتر. اینجا هم بیمارستان یکی از بسترهای این دزدی هویت است. بیمارستان چشم به جای بیمارستان روانی. به نظرم کارگردان برای تفهیم قدرت این سیستم ماتریکسی دست به دامان سورئالیسم می شود که اتفاقا بسیار فیلم را جذاب کرده است. همین سورئال بودن اتفاقات بعد از بیمارستان است که باعث برداشت های چند گانه از فیلم شده است.


بیایید یک دور فیلم نامه را از این منظر مرور کنیم. 

رویا انسان مثبت اندیش، خوب و مسئولیست. عمرش را به کار در خیریه گذاشته و وقتی زنی تنها و آسیب دیده را کنار خیابان می بیند نمی تواند نسبت به سرنوشت او بی تفاوت باشد. با اینکه شرایط خودش بسیار سخت و زمانش محدود است اما برای کمک به آن زن وقت می گذارد. وقتی جو خشن و خطرناک کلانتری را می بیند، باز نمی تواند زن را آنجا رها کند و او را به خانه اش می آورد.

رویا و آرش و لیلی یک خیریه را اداره می کنند. داستان موازی فیلم، گم شدن آرش است. آرش مدتی ست ناپدید شده است. رویا که در آستانه مهاجرت است برای گرفتن گذرنامه به مشکل ممنوع الخروجی می خورد. وقتی علت را جویا می شود با فردی به نام آقای سهامی در یک ساختمان نیمه کاره آشنا می شویم که ادعا می کند بیست میلیارد تومان کمک شرکت او به خیریه گم شده و آرش مسئول گم شدن پول است. اما در کمال ناباوری رویا می تواند با امضای یک برگه که به گناهکار بودن آرش اشاره دارد، مشکل ممنوع الخروجی اش را حل کند. اما رویا باور دارد که آرش دزد نیست و حاضر به انگ زدن به آرش نمی شود. در جایی از فیلم می گوید که آرش همه زندگی و دارایی اش را وقف خیریه کرده است. چطور می تواند دزد باشد. ایستادگی رویا بر شرافتش و تن ندادن به دروغ، نیمه دوم فیلم را رقم می زند.

تا زمانی که بابک در بیمارستان آخرین فشارها را به رویا وارد می کند که "آرش را متهم کن و جان به سلامت ببر" همه چیز عادیست. تا اینکه بابک می گوید یا قبول می کنی و یا من بدون تو خواهم رفت. این آخرین هشدار به رویاست. با عدم پذیرش رویا، هجمه آغاز می شود. دقت کنید بعد از این دیالوگ میان بابک و رویا، بابک از بیمارستان خارج می شود و در اتومبیل کسی به شیشه ماشین می زند. او همان کسی ست که قبلا در ساختمان نیمه کاره ی آقای سهامی مشغول جوشکاری بوده است و بعدا قرار است به جای آرش معرفی شود. همین جا وضعیت جدید به بابک ابلاغ می شود. رویا به قول دوستش لیلی زیادی کله خر است و سیستم تصمیم گرفته است جایش را عوض کند. دزدی هویت رویا کلید می خورد.

زیبا کیست ؟ زیبا دقیقا یکی مثل رویاست. فقط پذیرش بالاتری در سیستم دارد. احتمالا با قصه ای دیگر، سیستم جای او را تغییر داده است. دقت کنید در دیالوگ راه پله زیبا به رویا می گوید : "منم باورم نشد بابا و برادرم مرا نشناسند و برایم مجلس ختم بگیرند. باورم نمی شد بگن مادرم دیوونه شده چون هرکاری کردن نتونسته جنازه یکی دیگه رو به جای من قبول کنه. منم مجبور شدم خونمو ول کنم بیام خونه ی تو". در واقع زیبا هم به دلایلی هویتش دزدیده شده است. در ابتدای فیلم که حرف نمی زند، انگار نقش جدید به او ابلاغ نشده است و مجبور است ساکت باشد. او باید در جایی که برایش تعیین شده بماند تا سیستم کارکرد جدید او را اعلام کند. حتی برای اینکه جای پایش تا زمان ابلاغ نقش محکم باشد به او اطلاعات ماورایی می دهند. مثلا می داند که لوستر سقوط می کند و از این روش برای کاهش عناد بابک استفاده می کند و دقیقا در زمانی که بابک در حال بیرون کردن اوست، نجات بابک از سقوط لوستر را انجام می‌دهد و حضورش در خانه بابک و رویا ادامه می یابد. در نیمه دوم فیلم با شکلی که زیبا حرف می زند مطمئن می شویم او هرگز دچار مشکل حرف زدن نبوده است و فقط می بایست ساکت می مانده است. سقوط لوستر هم یکی از همان ارجاعات سورئال فیلم به فضای ماتریکسی ست.

البته زیبا هم خودش قربانی ست. یعنی همه افراد قربانی هستند. فقط زورشان به مکانیزم هویت دزد، نمی رسد. زیبا در سکانس راه پله حتی به رویا می گوید که او را ببخشد. دقیقا از موضع یک قربانی با قربانی دیگر حرف می زند.

عینک در فیلم المان مهمی ست. افراد با عینک های مختلف نقش های جدید را قبول می کنند. زیبا در گفتگو با رویا وقتی عینک را بر می دارد، خود واقعی اش می شود و وقتی عینک را دوباره می زند، در نقش همسر بابک فرو می رود. حتی آقای سهامی برای اینکه در روز بعد زیبا را به عنوان مدیر خیریه و به جای رویا قبول کند باید به بیمارستان بیاید و عینک جدیدش را تحویل بگیرد.

لیلی دقیقا مثل آرش و رویا، آدمی نیست که به راحتی تسلیم شود. اما در پذیرش نقش نسبت به این دو خاکستری تر است. به یاد بیاورید نگاه دلسوزانه اش را در میهمانی و در نهایت وقتی را که از سر استیصال فریاد می زند "بهت گفتم انقدر کله خر بازی در نیار" و بلافاصله او را هم در اتاق حبس می کنند. لیلی بین پذیرش و عدم پذیرش در نوسان است و در تلفن آخر که رویا از خانه هانیه و زندگی جدیدش به لیلی می زند، لیلی دیگر کاملا تسلیم شده است و به رویا می گوید که او را نمی شناسد.

حلقه اصلی فیلم آرش است. آرش یکی از کله خر ترین هاست. او احتمالا هیچ جوره زیر بار نرفته است و به طور کامل دزدیده شده است. او را دزدیده اند و نهایتا انگ اختلاس به او می زنند. کارگردان می توانست در سکانس آخر آرش را در لباس شخصی به ما نشان دهد. اما لباس نگهبان پارک، تاکید کارگردان است که آرش را در نقشی جدید به زور نشانده اند و احتمالا او در پروژه ای شبیه رویا دفن شده است. دقت کنید همه اطرافیان رویا ثابت می مانند و فقط رویا را نمی شناسند اما برای آرش مجبور می شوند فرد جدیدی را استخدام کنند.

مادرها نکته مهم دیگر فیلم هستند. دقت کنید گویا سیستم با همه قدرتش حریف مادرها نمی شود. مادرها زیر بار نمی روند. مادر آرش برایمان تعریف می کند که خواب دیده می خواسته اند فرد دیگری را به جای آرش به اون معرفی کنند و او علی رغم اصرار همه اطرافیان زیر بار نرفته است. به مادر زیبا جنازه ای به جای دخترش معرفی کرده اند و او علی رغم اصرار شوهر و پسرش زیر بار نرفته و به او اتیکت دیوانه چسبانده اند. مادر رویا هم در شبی که به رویا می گوید "فردا میام پیشت و دیگه از پیشت جم نمی خورم" ناگهان گم می شود. حتی در سکانس میهمانی، رویا که از همه ناامید شده فریاد می زند "بابا مامانم کجاست ؟" همه را به راه آورده اند جز مادر.

از دیگر ویژگی های سورئال فیلم تغییر عکس ها، وجود مدارک هویتی مثل کارت ملی و ناتوانی مراکز قانونی مثل پلیس است. این ها همه برای این هستند که ما بدانیم با یک شبکه ماتریکسی طرف هستیم. سیستمی که می‌تواند مدارک هویتی جدید تولید کند و عکس ها را تغییر دهد جوری که انگار از ابتدا همین شکلی بوده اند. در کلانتری مامور پلیس با اینکه کارت ملی هانیه با تصویر رویا جلوی رویش است،  هنوز مشکوک است. با شک سوال می‌کند که چطور آن زن شوهرش را نمی‌شناسد. انگار که خیلی‌ها هنوز هم سردرگمند. در نهایت مامور پلیس کارت ملی هانیه را نشان رویا می‌دهد و اتفاقا تاکید می‌کند "با سیستم جدیدی که در کلانتری‌ها نصب شده این کارت ملی شماست" 

اگرچه حتی در سکانس کلانتری، نگاه ناباورانه فرزند هانیه به رویا گویای همه چیز است. بچه هم این زن را به عنوان مادرش قبول ندارد.


در سکانس میهمانی،  پروژه دزدی هویت رویا کامل می‌شود. اتفاقا استفاده از همه دوستان و پدر رویا در آن سکانس، مثل کارت ملی و قاب عکس‌ها، یک پرداخت سورئال جذاب ایجاد می‌کند. قصد از این اغراق، انتقال پیام دقیق فیلم است. اگر تصمیم بگیری شریف باشی و در مقابل سیستم بایستی، همه در مقابلت هستند حتی پدر و بهترین دوستانت، همسرت و کسی که او را نجات داده‌ای. فقط مادرها گویا در این روایت مستثنی هستند. محاصره در سکانس میهمانی کامل می‌شود. بعد از زیر سوال بردن همه هویت رویا، سپس القای هویت جدید شروع می‌شود. تو رویا نیستی. تو زن سر به راه یک خانواده‌ی دیگری. تو هانیه‌ای. و از این به بعد به جای مهاجرت تن به یک زندگی روزمره می‌دهی، گلدان‌ها را آب می‌دهی و بچه بعدی را حامله می‌شوی.


نکته مهم دیگر محترمانه بودن جنایت است. هیچ کس با رویا بد تا نمی‌کند. این جنایت و این محاصره‌ی شوم، بسیار با آداب و احترام انجام می‌شود. شخصیتت را در کمال آرامش (بخوانید کاملا قانونی) از تو می‌دزدند و با احترام و عزت خفه‌ات می‌کنند. خودشان برگه‌ها را جعل می‌کنند و تمام.

سکانس پایانی، دو شخصیت آرش و رویا،  چشم در چشم گریه می‌کنند.  احتمالن آرش، رویای قبلی‌ست که محاصره‌اش کرده‌اند و روی هویتش خاک ریخته‌اند. سیستم ماتریکسی از هردوی آنها قوی‌تر بوده است. در لحظه دیدار دو رفیق، چیزی مثل کد بین آن‌ها رد و بدل می‌شود. رنگ فسفری ساعت در میان علف‌ها. آرش به رویا، رمزی و یواشکی می‌گوید که روان آن دو قابل تسخیر نیست. رویا با اشک‌هایش جواب می‌دهد. لبخند شادی در کنار هق‌هق گریه و آتش‌بازی و جشن، تاکید آخر قصه است بر این‌که آنچه می‌بینید حقیقت محض است. انگار نویسنده هم رمزی به خواننده اطلاع می‌دهد که حقیقت، آرش و رویا هستند. همه چیز در پایان‌بندی به حقیقت اشاره دارد. اگرچه شاید چیزی از آرش و رویا باقی نمانده باشد اما فیلم تمام خاکستری، با نور به پایان می‌رسد. نظام ماتریکسی که هیچ اخلاق و قانونی را به رسمیت نمی‌شناسد و بسیار قدرتمند است، اما ابدی و غیر قابل شکست نیست. رویاها و آرش‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند. آهسته و به رمز در برابر دوربین‌های مدار بسته با هم سخن می‌گویند. هنوز امید هست چون آرش زنده است. چون رویا زنده است.


مهر ۱۴٠۲